شهید گمنام
چند روز پیش تر یه شهید گمنامی که 24 سالش بود رو اوردن حوزه …
من گریه کردم اشک ریختم حتی الان هم دارم گریه میکنم نمیدونم چرا ولی ته ته دلم یه چیزی هست بنام وجدان که بهم میگفت …
بهم میگفت :دلت میادسرتو بذاری رو تابوتی کسی که مادرش ندیده تش…
دلت میاد اشک بریزی برای شهیدی که مادرش چشم انتظاره شه…
زیر تابوت کسی رو بگیری که خواهر یا برادرش منتظرن تا جای تو باشن…
زیر تابوت کسی رو بگیری که شاید عزیز درونه و فرزند تک مادروپدری باشه…
شاید مادروپدرش میخاستن پسرشون دکتربشه…
خداییش تاحالا فکر کراگه الان بود شاید فرزندی داشت…
خداییش اگه الان زنده بود چقدر نوه ونتیجه داشت …
ولی من الان با حجابم وبا راهی که انتخاب کردم میخام راهشونو ادامه بدم نه تنهامن کسانیکه همچون من یا بهتراز من هستن…
فقط میگم خته نباشی دلاور